عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

آواز خوندن

جدیدا موقع بازی کردن با خودت آواااز میخونی درد و بلات به جونم اونقدر میری تو حس که انگار صد ساله خواننده ای ...
22 مرداد 1392

نی نی شکمو

جشنواره ی نی نی شکمو تموم شد 40 و خورده ای نفر بهت رای دادن بدون اینکه تبلیغ خاصی واست کرده باشیم این اولین مسابقه ای بود که شرکت کردی پس عکسشو به یادگار برات میزارم ...
22 مرداد 1392

ورود به ده ماهگی

ده ماهٍ بی نظیر و بی تکرار گذشت سریعتر از چشم بر هم زدن... دلم برای تمام آن روزها تنگ شده دلم برایت تنگ شده به عکس هایت نگاه میکنم و تنگتر از قبل تو رو در آغوش میکشم عاشق نگاه کردن به دریای چشمانت هستم میدانم تا چند وقت دیگر دلم برای این روزهایت هم تنگ میشود روزهایِ طلاییِ بی تکرار دلم میخواهد تمام لحظه های زندگیم را فقط به تماشای تو بنشینم چقدر زیبایی فرشته ی آسمانیم ورودت به دهمین ماه زندگیت شاااااااااااااااادِ شااااادِ شااد ...
22 مرداد 1392

معنی اسم قشنگت

نازدونه ی من برات مینویسم تا بدونی و بهش افتخار کنی تا هرجا اسم قشنگت رو ازت پرسیدن سرتو بلند کنی و با افتخار بگی: ایلیا پسرکم ایلیا به زبان عبری یعنی فقط خداوند "الله" خدای من است ایلیا به معنی بیزاری از بت ها و پرستیدن خدای یگانه ست ایلیا نام امیرالمومنین علی ابن ابیطالب(ع) در تورات ست ایلیا یعنی راستگوی بزرگ ایلیا یعنی خداوند با من است   من به فدای خنده ی شیرینت، خدا همیشه پشت و پناهت باشه خیلی دوستت دارم ...
16 مرداد 1392

قـــــــــــــــــــــــــــــِل

سلام قندِ عسلم ایلیا جونم یه کلمه ی جدید یاد گرفتی قــــــــــــــــــــــــــــــِل به توپ میگی قل، خیلی به توپ علاقه داری و جالب اینجاست که توپ رو میشناسی توپ رو میزاریم یه جایی تو خونه که مستقیم جلوی چشمت نباشه بعد بهت میگیم ایلیاجون قِل کو؟! با چشم میگردی نبینیش یه کم چهار دست و پا میری پیداش که میکنی سریع میری سمتش و قلش میدی!!!! آورین گل پسرم البته نکته ی جالبناکش اینجاااس که من و باباجون رو هنوز اینطوری نمیشناسی!!! مثلا وقتی بهت میگم باباجون کو؟ یا بابا بهت میگه ماما کو؟ اینطوری عکس العمل نشون نمیدی!!!!!!!! خیلی قشنگ خودتو با توپ هات سرگرم میکنی هی پرتشون میکنی و قلشون ...
16 مرداد 1392

سفرهای کوتاه

ایلیا جان چند روز پیش دوباره تو رو بردیم یه گردش کوتاه، تا ببینی، تجربه کنی و یاد بگیری خیلی کنجکاوی و از دیدن چیزای جدید لذت میبری وقتی رفته بودیم کنار رودخونه چشم برنمیداشتی از آب وقتی باد میزد، دستت رو همونطور که جلوی پنکه نگه میداری تو هوا میچرخوندی و دنبال منبع باد میگشتی چون شرطی شدی که باد یا باید از پنکه بیاد یا دریچه ی کولر   (عاشق این ژستِ خیره به دوردست هاتم!!!!) رفتیم چندتا از روستاهای اطراف سمنان رو گشتیم چاشم، پرور، تلاجیم و ملاده هوا عالی بود و تو هم حسابی همکاری کردی تا خسته نشیم.... آب و رودخونه از همه چیز واست جذاب تر بود! نتونستم وقتی نزدیک رودخونه بودیم ی...
16 مرداد 1392

قربون ناز و خنده و ادات شم...

سلام بهترینم یادم رفته بود بنویسم برات که هفتمین مرواریدت هم جوونه زد بیست و هشتم تیر....... هشت ماه و هشت روزگی این روزا زیاد میریم بیرون چند روز پیش یه گردش دسته جمعی رفتیم واسه افطار رفتیم شهمیرزاد با خونواده ی دایی بهمن و خاله منیژه اولش بهت خوش گذشت، اما هوا که تاریک شد کم کم بیقرار شدی...   ...
9 مرداد 1392

مسافر کوچولو

سلام مسافر کوچولوی سرزمین من سلام پاره ی وجووودم پسرک شیطونم، این روزا تموم خونه رو میچرخی به همه جا سرک میکشی و خودت کشفشون میکنی زیر میز و زیر صندلی تو کمد و ... دو روز بعد از اینکه چهار دست و پا راه افتادی با سعی و تلاش تونستی خودتو بلند کنی اوایل یه کم سخت بود، فقط جاهایی که لبه داشت رو میگرفتی اما الان هر سطح صافی حتی دیوار هم میگیری و بلند میشی یاد گرفتی کناره های مبل رو بگیری و راه بری به خاطر اینکه وسایل خونه آسیبی بهت نزنه، همه ی وسایل پر خطر رو جمع کردیم و پشت مبل ها گذاشتیم راه رو بستیم جلوی میز تی وی و میز کامپیوتر رو پشتی گذاشتیم و حسابی خونه رو ایمن کردیم میز کامپیوتر یه ...
6 مرداد 1392